جدول جو
جدول جو

معنی تولک بردن - جستجوی لغت در جدول جو

تولک بردن
زمان ریختن پر پرندگان و مرغ
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ تِ کَ دَ)
کریز کردن و پرریختن پرندگان مانند چرغ و شاهین و جز آن. (ناظم الاطباء). ریختن بعض حیوان پر یا موی را در موسمی معلوم از سال. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تولک و دیگر ترکیبهای این کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو تَ)
دادخواهی. شکایت پیش بزرگی بردن. از بزرگی داد خواستن:
خط سیه کرده تظلم به در چرخ برید
که شما در خط این سبزوطائید همه.
خاقانی.
و رجوع به تظلم و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ دَ)
دوستی کردن. روی آوردن. خلاف تبری کردن:
پس از رسول تولی مکن به هیچ کسی
مگر به آل رسول مطهر اخیار.
ناصرخسرو.
کیسانیان از باقی شیعه جدا شدند و به محمد حنفیه تولی کردند. (جهانگشای جوینی). مولی کسانی اند که ما را دوست دارند و به ما تولی کرده اند و علج کسانی اند که از ما تبرا کرده اند. (تاریخ قم ص 207). رجوع به تولی شود
لغت نامه دهخدا
(لَ کَ دَ / دِ)
کریزکرده. کریزی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تولک و دیگر ترکیبهای آن و تولکی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ جُ تَ)
زائیده شدن. (ناظم الاطباء). متولد شدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
فرزند خلاف فتنه لابد
بالغ ز رحم کند تولد.
والۀ هروی (از آنندراج).
، پدید آوردن. پدید آمدن: در گشادن وی (محمد) خلل های بزرگ تولد کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 216). هشیار باشد که علی تکین رسولی خواهد فرستاد و تقرب او قبول خواهد بود تا فسادی تولد نکند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 306). بدان یا بوالفضل که تدبیری پیش گرفته آمده است که از او بسیار فساد تولد خواهدکرد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 404). و بدین دو وجه تریهای فزونی اندر دماغ بسیار گردد و قوت دافعه بجهد، خویش آن فزونی را دفع کند زکام و نزله تولد کند. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). پس کمتر و ضعیف تر شود. (طمث). از بهر آنکه منفذ باز تنگ و باریک شود به سبب خشکی که از بسیاری خون تولد کند و نیز خون بسیار نماند و آنچه تولد می کند اندک و ضعیف باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بدین سبب تب ها که از هر یک تولد کند دشخوار توان دانست. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به تولد شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ بُ دَ)
واگذاشتن به خدا و پناوه به خدا کردن. (ناظم الاطباء) : توکل کردن به خدا، تفویض کردن، یله کردن، رها کردن، واگذاشتن به او تعالی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : ایزدتعالی بندگان را که راست باشند و توکل بر وی کنند... ضایع نماند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 215).
گر توکل می کنی در کار کن
کسب کن پس تکیه بر جبار کن.
مولوی.
در حذر شوریدن شور و شر است
رو توکل کن توکل بهتر است.
مولوی.
رو توکل کن تو با کسب ای عمو
جهد می کن کسب می کن مو به مو.
مولوی.
و کار به خدا واگذارد و به او توکل کند. (مجالس سعدی ص 62).
افعال خلق چون به خطا منتهی شود؟
در کارها توکل اگر بر خدا کنند.
تأثیر (از آنندراج).
رجوع به توکل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تولی کردن
تصویر تولی کردن
دوستی کردن، روی آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توکل کردن
تصویر توکل کردن
کار خود بخدا حواله کردن
فرهنگ لغت هوشیار
اعتماد کردن، وکیل قرار دادن، وکالت دادن، تفویض کردن (امر به خداوند) ، کار خود به خداواگذاشتن، به امید خدا بودن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پایان محصول دهی بوته ی خربزه و دیگر میوه های جالیزی
فرهنگ گویش مازندرانی